محل تبلیغات شما

Sirwe kavian:

روزی شیوانا با شاگردانش به راهی می رفتند در بین راه برای استراحت نشستند شاگردان انجام کارها را نوبتی بعهده گرفتند ،یکی از شاگردان برای آوردن آب  از پله هایی که در کوه درست شده بود بالا  رفت و از چشمه ای که در دل کوهستان جاری بود آب می آورد ، شیوانا و شاگردان که روی دامنه کوه نشسته بودند دیدند که شاگرد با سطل پر از آب هربار کمی مکث می کندو سپس سطل را بلند میکند و پایین می آید ، با دیدن این صحنه یکی از شاگردان گفت این چه جور آب آوردنی است معلوم است بسیار ضعیف است و نمیتواند سطلی آب بیاورد اگر من باشم در چشم برهم زدنی آب می آورم ،بالاخره مدتی طول کشید تا شاگرد با سطل آب به پایین رسید ،حالا نوبت شاگردی بود که ادعای قوی بودن داشت وباید آب می آورد ، با احساسی حاکی از غرور سطل را گرفت و بالا رفت هنگامی که پایین می امد دیدند که او هم  همان کارهای شاگرد قبلی را تکرار می کند همگی بسیار تعجب کردند وقتی شاگرد به پایین رسید شیوانا از او پرسید چه شد تو که ادعا داشتی بسیار سریعتر میرسی شاگرد پاسخ داد روی پله ها گل و لای بسیاری بود به ته کفشهایم میچسپید و نمی گذاشت حرکت کنم برای همین مجبور بودم سطل را زمین بگذارم بعد کفشم را از گل و لای جدا کنم .

شیوانا گفت:هیچ وقت دیگران را قضاوت نکنید چون تا در آن شرایط نباشید محاله علت آن رفتار را بفهمید


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها