محل تبلیغات شما
Sirwe kavian
در مدرسه شیوانا دو تا از شاگردان با هم صمیمی بودند و از طرفی در کارها با هم رقابت داشتند ،قرار شد مسابقه ای درسی در بین شاگردان مدرسه در ماه آینده برگزار شود ،شور و همهمه ای برپا بود و این دو شاگرد نیز به تکاپو افتاده بودند . شیوانا در خلال کارهایش در مدرسه آنها را می دید ،یکی از آنان بعد از کلاس برای درس خواندن به اتاقش می رفت اما یکی از آنان مدام به عبادتگاه می رفت و دعا می کرد و ساعتها وقتش را به نشستن و مراقبه می گذرانید و به دانش آموزان کلاسهای دیگر هم توصیه میکرد بنشینند و تصور و تجسم کنند که در مسابقه پیروز شده اند . 
روز مسابقه فرا رسید و مسابقه برگزار شد ،دانش آموزی که بسیار مطالعه می کرد در مسابقه برنده اعلام شد .
بعد از برگزاری مسابقه به شیوانا اطلاع دادند که دوست شاگرد برنده در حال جمع کردن وسایل خود است و می خواهد مدرسه را ترک کند ،شیوانا نزد او رفت و از علت رفتنش را جویاشد ؟
شاگرد جواب داد : استاد من تمام وقتم مراقبه و دعا و تجسم کردم که شاگرد اول شوم اما نه تنها برنده نشدم ،دوستم که یک بار نیز به عبادتگاه نرفت برنده شد ،من به کائنات این مدرسه به شک افتادم و می خواهم اینجا را ترک کنم .
شیوانا به آرامی به او نگاهی کرد و گفت : انتظار داری کائنات و دنیا و طبیعت ،احساسات و توقعات و افکار تو را درک کند  ،بدان که توقع درک از جانب اینها توقعی بیجا و توهمی است .
بدان که تو سخت در اشتباهی و باید بفهمی تنها کسی که قرار است به نجاتت بیاید باید از درون خودت بیاید .
پاشو و از همین الان انتظارات و توقعاتت را از خودت بخواه .

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها